جورج اورول، رمان نويس انگليسي، رمان معروف «1984» را نوشت تا يوتوپياهاي عصر خود را نقد نمايد. وي كه در صدد بيان و هشدار در باب آينده احتمالي توتاليتري همه جا حاضر است، در رمان خود انساني را به تصوير ميكشد كه ساختارهاي قدرت به شدت متصلب وي را تبديل به سوژهاي سياسي، يعني چکیده کامل
جورج اورول، رمان نويس انگليسي، رمان معروف «1984» را نوشت تا يوتوپياهاي عصر خود را نقد نمايد. وي كه در صدد بيان و هشدار در باب آينده احتمالي توتاليتري همه جا حاضر است، در رمان خود انساني را به تصوير ميكشد كه ساختارهاي قدرت به شدت متصلب وي را تبديل به سوژهاي سياسي، يعني تابع ساخته است. سوژهاي كه به نهايت خود رسيده است. بنابراين مهم نوع نگاه اورول به انسان و تبديل كردن آن به سوژه است. اين تأكيد بيش از حد اورول بر سوژگي، انسان را متافيزيكي كرده و نظام يوتوپيايي ديگري را پيش روي وي قرار داده است. نظامي كه اورول در ابتدا در پي نقد آن بوده اما خود گرفتار آن ميشود. در واقع پارادوكس اورولي در همين امر نهفته است، چرا كه وي در عين نقد يوتوپيا، نظام يوتوپيايي بدون سلطه را به سوژه متافيزيكي خود پيشنهاد ميدهد. پارادوكسي كه با نوع نگاه اورول به انسان به مثابه سوژه سياسي شروع شد.
پرونده مقاله
روانکاوی پسافرویدی، آنچنان که در آموزههای لاکان تبلور یافته، تأثیر بسزایی بر تئوری انتقادی معاصر، فمينیسم، نظريه فيلم، پساساختگرایی و مارکسیسم داشته است. این نحله از روانکاوی، در واقع، گسستی پسامدرن از آموزههای روانکاوانه زیگموند فروید است. اين نظريه، تا حدي نيز چکیده کامل
روانکاوی پسافرویدی، آنچنان که در آموزههای لاکان تبلور یافته، تأثیر بسزایی بر تئوری انتقادی معاصر، فمينیسم، نظريه فيلم، پساساختگرایی و مارکسیسم داشته است. این نحله از روانکاوی، در واقع، گسستی پسامدرن از آموزههای روانکاوانه زیگموند فروید است. اين نظريه، تا حدي نيز، مبتني بر كشفيات انسانشناسي ساختاري و زبانشناسي است. يكي از بنياديترين باورهاي لاكان، به عنوان بارزترين چهره اين مكتب، اين است كه ناخودآگاه، ساختاري نهان و ملفوف دارد كه بسيار شبيه ساختار زبان است. شناخت جهان، ديگران و خود به وسيله زبان تعيين ميشود. زبان پيششرط كسب آگاهي فرد از خودش به مثابه يك هستي متمايز است. لاكان، همچنين از منظر روانكاوي، الگويي سه ضلعي از جهان اجتماعي ـ رواني، شامل امر خيالي، امر نمادين و امر واقعي عرضه ميكند كه در ساحت انديشه سياسي جديد (پسامدرنيسم، پساساختگرايي، پساماركسيسم و فمينيسم) تأثير ژرف و گستردهاي به جا ميگذارد.
پرونده مقاله
رویارویی فکری ایرانیان با مدرنیت، تاکنون فراز و نشیبهای زیادی را به خود دیده است. اندیشمندان ایرانی نیز مانند اندیشمندان غربی، تلاش فکری خود را معطوف به ارائه راهحلی برای مسئله رابطه ذهنیت و کلیت نمودهاند. در پژوهش حاضر، به بررسی راهحل «داریوش شایگان» برای این مسئله چکیده کامل
رویارویی فکری ایرانیان با مدرنیت، تاکنون فراز و نشیبهای زیادی را به خود دیده است. اندیشمندان ایرانی نیز مانند اندیشمندان غربی، تلاش فکری خود را معطوف به ارائه راهحلی برای مسئله رابطه ذهنیت و کلیت نمودهاند. در پژوهش حاضر، به بررسی راهحل «داریوش شایگان» برای این مسئله پرداخته شده است. بدین منظور ابتدا گونههای انسانشناختی ترسیم شده و به نمایش درآمده در آثار او مورد اشاره قرار گرفتهاند. ادامه پژوهش به بازخوانی آثار شایگان بر مبنای مفهوم سوژه بازیگوش و به منظور روشن کردن راهحل او برای مسئله رابطه ذهنیت و کلیت اختصاص یافته است. سوژه بازیگوش، سوژهای است که دوپارگی خود را میپذیرد و آگاهانه و بازیگوشانه آنها را به یکدیگر پیوند میزند. شایگان هر چند به ذهنیت، خودمختاری کامل نمیدهد، او را در کلیت نیز محو نمیکند.
پرونده مقاله
هدف این مقاله، ارزیابی برآیندهای عملی انضمامی نقدهای بنیادی و تبارشناختی فوکو از مدرنیته است و دلالتی است که انگاره های فوکویی می تواند برای نظام سیاسی و کنشگری سیاسی داشته باشد. فوکو بر آن است که در دوران مدرن از قدرت و دانش استعلازدایی می شود. مسئله این است که پذیرش « چکیده کامل
هدف این مقاله، ارزیابی برآیندهای عملی انضمامی نقدهای بنیادی و تبارشناختی فوکو از مدرنیته است و دلالتی است که انگاره های فوکویی می تواند برای نظام سیاسی و کنشگری سیاسی داشته باشد. فوکو بر آن است که در دوران مدرن از قدرت و دانش استعلازدایی می شود. مسئله این است که پذیرش «استعلازدایی قدرت» چه پیامدی در نگاه ما به کنشگری سیاسی، دولت و حکومت مندی خواهد داشت. نگاه استعلازدایانۀ فوکو موجب می شود که وی امرِ سیاسی را چونان امری حاکمیتی ننگرد و با جای دادن آن در چارچوبی نامتعین که همزمان هم فرهنگی و هم سیاسی است، آن را حکومت مندی بنامد. آنگونه که در این چارچوبِ استعلازدایی شده، امرِ سیاسی حاکمیتی همراه نیست که شخص فرودست را به انجامِ آنچه خود در سر دارد، وادار کند. در برابر، حکومتمندی بر شیوه کردار حکومت شوندگان تأثیر می گذارد، به گونه ای که زمینه خودتغییردهی و خودسامان دهی در رفتار روزانه آنان فراهم می شود و آنان به کاری واداشته نمی شوند که نخواهند، بلکه آزادانه و از رهگذر همان فرایند سوژه شدگی یا عینیت یافتن سوژه ، سلطه بر آنان اعمال می شود. در پاسخ به این مسئله، از نظریۀ «مدرنیتۀ سیاسیِ» موریس باربیه به عنوان یک ابزار رهنمونی برای تعریف امر سیاسی استفاده شده است و روش کاربست آن نیز «تاریخ ایدههای» آرتور لاوجوی است. در نظریۀ «مدرنیتۀ سیاسی»، دوگانۀ آزادی- سلطه در دو سطح دولت و جامعۀ مدنی طرح می شود، آنگونه که با برتری حق و آزادی بر سلطه با نظام سیاسی لیبرال دموکرات همخوانی می شود. فرضیۀ مقاله این است که باورِ فوکو به «برتری چیرگی» در «مدرنیتۀ سیاسی» و لیبرال دموکراسی (به عنوان نظام سیاسی همخوان با آن) به زمینه سازی برای طرح لیبرال دموکراسی رادیکال می انجامد.
پرونده مقاله
در طول تاریخ، نهضت ها و جنبش های متعددی در جوامع گوناگون شکل گرفته است و تقریباً پس از وقوع تمامی آنها، اندیشمندانی ظهور کرده اند که به شکست آن جنبش و یا نهضت حکم داده و آن را تئوریزه کرده اند. مسئلۀ پژوهش پیشِ رو حول این موضوع شکل گرفته است که چرا علی رغم تأثیرگذاری ج چکیده کامل
در طول تاریخ، نهضت ها و جنبش های متعددی در جوامع گوناگون شکل گرفته است و تقریباً پس از وقوع تمامی آنها، اندیشمندانی ظهور کرده اند که به شکست آن جنبش و یا نهضت حکم داده و آن را تئوریزه کرده اند. مسئلۀ پژوهش پیشِ رو حول این موضوع شکل گرفته است که چرا علی رغم تأثیرگذاری جنبش ها و نهضت ها، سوژه به شکست و ناکامی آنها مجاب می شود؟ برای یافتن پاسخ، از نظریه های روان شناسیِ اجتماعی- سیاسیِ ژاک لکان که دارای زمینهای پساساختارگرایانه است، به عنوان روش بهره برداری شده است. همچنین جنبش مشروطه به عنوان نمونه، جهت کاربست نظریه های لکان به عنوان روش انتخاب شده است. پاسخ احتمالی به پرسش یادشده بر اساس نظریه های لکان بازمیگردد به اهمیتِ وجود میل و فانتزیِ سوژه در پویایی و حرکت انسان. یافته های پژوهش نشان از آن دارد که باور سوژه به شکست، امری محتوم و ضروری است. اما این باور، به امر واقع مرتبط نیست، بلکه ریشه در شکاف همیشگی و هستی شناختیِ میان سوژه و دیگری دارد.
پرونده مقاله
روان کاوی سیاسی متمرکز بر فرایندهای فعالساز بُعد ناخودآگاه و نحوۀ تأثیرگذاری آن بر کنش/واکنش سوژه هاست. در این راستا، هر گفتمانی ذیل مکتب لکانی در حوزۀ «نظم نمادین» به «دیگری بزرگ» یک جامعه تعبیر میشود که در صورت وجود تناقض، سرکوب معنایی و کلاً واگراییِ انضمامی با فضا چکیده کامل
روان کاوی سیاسی متمرکز بر فرایندهای فعالساز بُعد ناخودآگاه و نحوۀ تأثیرگذاری آن بر کنش/واکنش سوژه هاست. در این راستا، هر گفتمانی ذیل مکتب لکانی در حوزۀ «نظم نمادین» به «دیگری بزرگ» یک جامعه تعبیر میشود که در صورت وجود تناقض، سرکوب معنایی و کلاً واگراییِ انضمامی با فضای استعاری وعده داده شدهاش در گزارههای هم-وجودِ مفصل بندی شده در منظومۀ معنایی اش، منجر به شکلگیری سوژههای هیستریک سیاسی میشود. این مسئله ریشه در «گزارههای تروماتیک» گفتمان و فعالسازی وجه «سمپتوماتیک» آن دارد که در جوامع پلورالیستی از منظر پدافند غیرعامل و فعال شدن انرژی جنبشی جامعه و کانالیزه شدن آن توسط دیگر پادگفتمانها، به عنوان رخنۀ نفوذی بسیار مهمی محسوب میشود. این نوشتار با عطف به اهمیت موضوع حاضر، به شناسایی گزارههای تروماتیک در گفتمان نواصلاح طلبی در یک بازۀ زمانی شش ساله (1392-1398)، به منظور واکاوی چرایی تولد سوژههای هیستریک، بر مبنای چارچوب نظری روان کاوی سیاسی مکتب لکانی و روششناسی گفتمانی لاکلائو و موفه در راستای آسیبشناسی انتقادی از وضعیت موجود پرداخته است.
پرونده مقاله
در اين مقاله، استدلال خواهد شد که در ایران از تحليل گفتماني میشل فوکو برخلاف رویه غالب از اواسط دهه 1370 تاکنون، نميتوان بهشكل مجزا و بدون در نظرگرفتن مبانی فلسفی- ایدئولوژیک آن و بهمنزله روشی صرف درحوزههای مختلف علوم انسانی استفاده کرد؛ زیرا تحليل گفتماني فوكو از ن چکیده کامل
در اين مقاله، استدلال خواهد شد که در ایران از تحليل گفتماني میشل فوکو برخلاف رویه غالب از اواسط دهه 1370 تاکنون، نميتوان بهشكل مجزا و بدون در نظرگرفتن مبانی فلسفی- ایدئولوژیک آن و بهمنزله روشی صرف درحوزههای مختلف علوم انسانی استفاده کرد؛ زیرا تحليل گفتماني فوكو از نگاه ايدئولوژيك خاص او به سیر تحولات دوران مدرن از دوران رنسانس تا پایان عصر روشنگری برآمده است و از مبانی فلسفي و آنتولوژيكي ویژهای نشأت ميگيرد كه فوكو عميقاً بدانها باور داشت. بهعبارتي ميان تحليل گفتماني فوكو بهمنزله یک روش و محتواي فلسفی آن، وحدتي انداموار برقرار است و اينكه فوكو به تحليل گفتمانی گرايش یافت و روشي ظاهراً نوين در تحليل تاريخ عصر جدید بهدست داد، نه گزينشی آزادانه و دل بخواهی، بلکه برآمده از منطق فلسفي خاص اودر نگاه به تاریخ عصر مدرن بود؛ منطقی كه منطبق با تاريخگرايي هگلي است که فوکو ظاهراً با آن مخالف بود. هگليانيسم با منطق جبرگرايانۀ خود، بينشي اندموار به تاريخ را بسط ميدهدكه اين بينش جبرگرايانه به تاريخ، با نگرش ساختاري و نهادي فوكو به قدرت منطبق است. از سوي ديگر، تاريخگرايي هگلي، وقعي به نقش انسان در تكوين وقايع تاريخ قائل نيست و اين ويژگي نيز با نظريۀمرگ سوژۀ فوكو انطباق تام دارد. بنابراین تنها در صورتی میتوان تحلیل گفتمانی فوکو را بهمنزله یک روش در تحلیل موضوعات مختلف بهکار برد که به مبانی ایدئولوژیک آن مانند مرگ انسان، باور راسخ داشت.
پرونده مقاله