در دو دهه اخير منطقهگرايي نوين به يكي از اصليترين موضوعات خاص رشتههاي علوم اجتماعي، سياست مقايسهاي، اقتصاد بينالملل، روابط بينالملل و اقتصاد سياسي بينالمللي تبديل شده است. در تعريف مفهوم منطقهگرايي بين پژوهشگران حوزههاي مطالعات منطقهاي و روابط بينالملل اتفا چکیده کامل
در دو دهه اخير منطقهگرايي نوين به يكي از اصليترين موضوعات خاص رشتههاي علوم اجتماعي، سياست مقايسهاي، اقتصاد بينالملل، روابط بينالملل و اقتصاد سياسي بينالمللي تبديل شده است. در تعريف مفهوم منطقهگرايي بين پژوهشگران حوزههاي مطالعات منطقهاي و روابط بينالملل اتفاق نظر وجود ندارد. گاه همگرايي در سياست بينالملل با منطقهگرايي یکسان برآورد شده است. در رويكردي ديگر، منطقهگرايي گاه فرا مليگرايي يا گرايشهاي بين حكومتي برآورد ميشود که به گسترش چشمگیر همكاريهاي اقتصادي و سياسي در ميان دولتها و ساير كنشگران در مناطق جغرافيايي خاص اشاره دارد. يكي از علل عرضه رويكردهاي مختلف نسبت به موضوع منطقهگرايي و حتي بيان تعاريف متفاوت درمورد آن، مباني فرانظري رويكردها و نظريههاي مختلف است. سؤال اصلي اين مقاله اين است كه عوامل تأثيرگذار در تغيير و حتي تحول نظريههاي منطقهگرايي كدام هستند؟ هدف اصلي نگارش این مقاله، پاسخ به این سؤال و بيان نگاه جامع نظري به تحول در نظریههای منطقهگرايي است. فرضيه نویسندگان اين است كه هم عوامل دروننظري و هم عوامل بروننظري موجب تحول در این نظريهها شدهاند.
پرونده مقاله
«حاکمیت» اگرچه با تغییر و تحولات رخ داده در روابط بینالملل، حقوق بینالملل و اشکال ارتباطات، متحول شده، ولی این تحولات عملی بدون عقبة نظری صورت نگرفته است. اصل «حاکمیت» پس از معاهدة وستفالیا (1648) همراه با تأسیس سیستم دولتـ ملتها به وجود آمد؛ ولی این ادعای هنجاری و چکیده کامل
«حاکمیت» اگرچه با تغییر و تحولات رخ داده در روابط بینالملل، حقوق بینالملل و اشکال ارتباطات، متحول شده، ولی این تحولات عملی بدون عقبة نظری صورت نگرفته است. اصل «حاکمیت» پس از معاهدة وستفالیا (1648) همراه با تأسیس سیستم دولتـ ملتها به وجود آمد؛ ولی این ادعای هنجاری و اصل حقوقی هرگز مطلق نبوده است. در عرصة نظریهپردازی تحول این اصل از سدههای 18و19 تا به امروز در نتیجة چالشهای نظری آن و در بستر تقابل رویکردها بوده که متحول شده و به تدریج از مطلق بودن آن کاسته شده است.
در این مقاله، این تحولات که در اصل حاکمیت ایجاد شده، در بستر چهار تقابل نظری کلان سیاسی بینالمللی بررسی شده است: تقابل اول که ریشه در دورة روشنگری اروپا و سدههای 18 و 19 دارد بین «اجتماعگرایی» و «جهانـ میهنگرایی» است. تقابل دوم، «بین رئالیسم» و «ایدهآلیسم» است که از شکلگیری رسمی رشتة روابط بینالملل تا دهة 1970 ادامه دارد. تقابل سوم بین «نورئالیسم» و «لیبرالیسم» (از دهة1970 تا 1990) و بالأخره تقابل آخر بین رئالیسم و نورئالیسم با مجموعه نظریههای انتقادی پس از جنگ سرد است. ویژگی عمدة این چهار تقابل که از عصر روشنگری اروپا در عرصة نظریهپردازی حاکمیت و دولت آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد، این است که در هر یک از این تقابلهای نظریهپردازی، در واقع تقابل بین ایدة حاکمیتِ محدود به سطح«دولت» و حاکمیتِ «فراتر از سطح دولت» است.
پرونده مقاله
در این نوشته تلاش شده تا به دو پرسش بنیادین دربارة نگرش اسلامی در روابط بینالملل پاسخ داده شود. نخست آنکه آیا از دید اسلام واقعیتی خارج از ذهن انسان وجود دارد و آیا می توان با عقل انسانی به فهم مقولات واقعی دست یافت؟ و دوم آنکه آیا روابط بین-الملل امری واقع و مستحدث اس چکیده کامل
در این نوشته تلاش شده تا به دو پرسش بنیادین دربارة نگرش اسلامی در روابط بینالملل پاسخ داده شود. نخست آنکه آیا از دید اسلام واقعیتی خارج از ذهن انسان وجود دارد و آیا می توان با عقل انسانی به فهم مقولات واقعی دست یافت؟ و دوم آنکه آیا روابط بین-الملل امری واقع و مستحدث است؟ در این صورت آیا شناخت عقلی از این مقوله می تواند مبنا و اساس فهم دینی از روابط بین الملل باشد؟ برای پاسخگویی به این پرسش در میان نحلههای مختلف اندیشۀ اسلامی و شیعی، از نگرش واقع گرایانۀ علامه طباطبایی و آیتالله مطهری استفاده کرده ایم که خودشان آن را رئالیسم خواندهاند. بدیهی است مفهوم رئالیسم در این نگرش با مفهوم رایج رئالیسم در نظریه های روابط بین الملل که اندیشمندانی چون مورگنتا و والتس آن را نمایندگی می کنند، متفاوت است. این مکتب فکری با گونه ای از نگرش فقهی عقل گرا همراه و هماهنگ است که برای فهم احکام فقهی نیز برای عقل حجیتی تام قائل است. بر این مبنا نشان داده شده است که در این نگرش نه تنها به وجود واقعیت و توانایی عقل برای درک آن اعتقاد دارند، بلکه درک عقلایی انسان از پدیده های مستحدث را مبنای اصلی شناخت دینی میدانند. در بخش پایانی این مقاله با مروری اجمالی بر بنیادهای روابط بین الملل مدرن نشان داده شده است که کلیت روابط بین الملل و بنیادهای آن مثل کشور- ملت ها، سازمانهای بین-المللی و اقتصاد بین الملل، اموری مستحدث اند که در دو قرن اخیر به وجود آمده و در زمان شارع وجود نداشتهاند و نگرش اسلامی منوط به فهم عقلایی و کارشناسی آنها در وضعیت نوین است.
پرونده مقاله
چند دهه از تولد رشتۀ مطالعات منطقهای به عنوان زیرشاخهای از مجموعۀ علوم سیاسی و روابط بینالملل میگذرد، اما تسلط رهیافتهای روابط بینالملل بر ادبیات علمی و روش پژوهش این رشتۀ علمی، انکارناپذیر است. سیر تکامل رشتۀ مطالعات منطقهای نشان داد که انجام پژوهش در این رشته چکیده کامل
چند دهه از تولد رشتۀ مطالعات منطقهای به عنوان زیرشاخهای از مجموعۀ علوم سیاسی و روابط بینالملل میگذرد، اما تسلط رهیافتهای روابط بینالملل بر ادبیات علمی و روش پژوهش این رشتۀ علمی، انکارناپذیر است. سیر تکامل رشتۀ مطالعات منطقهای نشان داد که انجام پژوهش در این رشته ممکن است در یک زمان نیازمند پژوهش در تاریخ، علوم سیاسی، جامعه شناسی، اقتصاد، جغرافیای سیاسی و بسیاری دیگر از گرایشهای علمی باشد که برحسب مورد به آنها رجوع میشود. این امر، دشواری پژوهش در زمینه مطالعات منطقهای را نشان میدهد. این مقاله قصد دارد نقشههای شناختی فازی را به عنوان روشی، با قابلیت کاربرد در حوزۀ مطالعات منطقهای معرفی کند، به گونهای که این روش بتواند نیاز پژوهشگر را در زمینه مطالعۀ موضوعاتی که پیش از این، پیشینه موضوعی نداشته و یا در حکم «پدیده»ای مبهم هستند، برطرف کند. امتیاز این روش، اولاً امکان شناخت اجزای یک پدیده مبهم و کمک به فهم روابط میان آنها و ثانیاً امکان استخراج نقطه مورد توافق از لابه لای نظرات مختلف دربارۀ آن پدیده است
پرونده مقاله
جنگ نیابتی به عنوان جنگی که در آن عملیات جنگی به کنشگرانی احاله میشود که به نمایندگی یا به نفع کنشگران دیگر عمل می کنند، از پدیده های رایج در روابط بین الملل محسوب می شود که دانشوران روابط بین الملل از ابعاد مختلف به آن توجه داشته اند و به دلیل تفاوت هایی که با جنگ های چکیده کامل
جنگ نیابتی به عنوان جنگی که در آن عملیات جنگی به کنشگرانی احاله میشود که به نمایندگی یا به نفع کنشگران دیگر عمل می کنند، از پدیده های رایج در روابط بین الملل محسوب می شود که دانشوران روابط بین الملل از ابعاد مختلف به آن توجه داشته اند و به دلیل تفاوت هایی که با جنگ های متعارف دارد، توجه رشته روابط بین الملل را به طور خاص جلب کرده است. اما تأثیر این پدیده بر رشته روابط بین الملل به صورت نظام مند بررسی نشده است. استدلال اصلی این مقاله آن است که هم خود این جنگ و هم تغییراتی که در این پدیده در دوران پس از جنگ سرد شکل گرفته، باعث شده زمینه برای ظهور تغییرات مفهومی و نظری در رشته روابط بین الملل فراهم شود. به علاوه تفاوت های میان دو دوره نشان می دهد که چگونه جنگ نیابتی نوین بسیاری از مفروضات پایه جریان اصلی روابط بینالملل را به چالش می کشد که از آن جمله می توان به آثار ناشی از تکثر کنشگران درگیر در جنگ، کمرنگ شدن مرز میان داخل و خارج، و سطوح تحلیل درهم تنیده اشاره کرد. همچنین تنوع رویکردها در تبیین جنگ نیابتی نشان میدهد که چگونه این پدیده برای نظریه های اصلی روابط بین الملل حداقل به شکلی بالقوه، زمینه ای نوین برای غنای بیشتر نظری فراهم ساخته است.
پرونده مقاله
جریان اصلی در روابط بین الملل و به طور خاص واقع گرایی، خشونت را از اجزای اصلی و جدایی ناپذیر روابط بین الملل می داند. گونه های مختلف واقع گرایی، سرشت انسان و نظام بین الملل را ذاتاً خشونت آمیز تلقی می کنند. نظریۀ قدرت سیاسی «هانا آرنت» به عنوان یک کنش جمعی و غیرخشونت آم چکیده کامل
جریان اصلی در روابط بین الملل و به طور خاص واقع گرایی، خشونت را از اجزای اصلی و جدایی ناپذیر روابط بین الملل می داند. گونه های مختلف واقع گرایی، سرشت انسان و نظام بین الملل را ذاتاً خشونت آمیز تلقی می کنند. نظریۀ قدرت سیاسی «هانا آرنت» به عنوان یک کنش جمعی و غیرخشونت آمیز، این فرض بنیادین را به چالش می کشد و چشم اندازی نوین به آنچه جوهر سیاست است ارائه می کند. در تفکر آرنت، مفهوم «وضعیت انسان» متضمن نفی هرگونه ذاتپنداری یا جوهرگرایی درباره انسان است و فضای نظری جدیدی برای فهمی نوین از روابط بین الملل می گشاید که در آن، انسان ها به کارگزاران اصلی سیاسی تبدیل می شوند. برخلاف جریان اصلی روابط بین الملل و واقع گرایی به طور خاص از نظر آرنت، افراد و نه دولت ها می توانند بازیکنان اصلی در روابط بین الملل باشند (هرچند او وضعیت موجود بین المللی را چنین نمی بیند و نگاهی واقعگرایانه به آن دارد). در این مقاله، ما با به هم پیوستن ابعاد مختلف اندیشه سیاسی آرنت می کوشیم تا نشان دهیم که چه حوزه هایی از نظریه سیاسی آرنت با روابط بین الملل ارتباط پیدا می کند و بینش او (به ویژه زمانی که در پیوند با بینش هایی از سایر متفکران قرار گیرد)، چه زمینه ای برای طرح تغییرات ممکن در عرصۀ سیاست جهانی می تواند ارائه کند.
پرونده مقاله
حضور جهادگرایی نو در عرصۀ سیاست جهانی، تجربهای تازه را در دسترس دانشمندان سیاست نهاد. این حضور به مثابه امکانی گشوده و پویا، خود را به جهان بیرون عرضه میدارد و میکوشد تا پیامی دیرینه را در قالبی نامأنوس و بسیار نوآمد در هیئت خشونت و ترور عرضه نماید. حضور جهادگرایی نو چکیده کامل
حضور جهادگرایی نو در عرصۀ سیاست جهانی، تجربهای تازه را در دسترس دانشمندان سیاست نهاد. این حضور به مثابه امکانی گشوده و پویا، خود را به جهان بیرون عرضه میدارد و میکوشد تا پیامی دیرینه را در قالبی نامأنوس و بسیار نوآمد در هیئت خشونت و ترور عرضه نماید. حضور جهادگرایی نو را نمیتوان فارغ از مفهوم قدرت نزد ایشان فهم نمود و این فهم را باید ضمن توجه به کنش جهادی از یکسوی و التفات به ذهنیت و فهم ایشان از موقعیت از سوی دیگر تحصیل نمود. نوشتار در بخش هایی چند سامان یافته است. پس از طرح مسئله، به نوجهادگرایی به مثابه چهرۀ قدرت حاشیهای میپردازد و این جریان را در عرصۀ سیاست جهانی میکاود. در ادامه بخش امر سیاسی و نوجهادگرایی به مراد اینان از سیاست و توضیح قدرت در گفتمان نوجهادگرایی به مثابه گفتمان رقیب و نیز تشریح معنای ویژه قدرت نزد ایشان اختصاص دارد. مطالعۀ سوژه گفتمانی: کنش انتحاری به مثابه نماد سوژه گفتمانی در گفتمان نوجهادگرایی، بخش پسین نوشتار است که نحوۀ اعمال قدرت خوشهای را در گسترۀ بینالملل از سوی باورمندان به سلفیسم جهادی توضیح میدهد. نوشتار با جمع بندی به پایان میرسد.
پرونده مقاله