موضوع این مقاله یافتن نسبت دلالتهای سیاسی تراژدی آنتیگونه با دموکراسی آتنی است. رهیافتی که در رسیدن به این مقصود مورد نظر است، رهیافت ساختاری است. یکی از مؤلفههای اصلی در رهیافت ساختاری، کشف تقابلهای دوتایی در درون اثر است تا از این رهگذر به کشف تقابلها در حیاتي سیا چکیده کامل
موضوع این مقاله یافتن نسبت دلالتهای سیاسی تراژدی آنتیگونه با دموکراسی آتنی است. رهیافتی که در رسیدن به این مقصود مورد نظر است، رهیافت ساختاری است. یکی از مؤلفههای اصلی در رهیافت ساختاری، کشف تقابلهای دوتایی در درون اثر است تا از این رهگذر به کشف تقابلها در حیاتي سیاسیـ اجتماعی رهنمون شویم که به یک معنا بستر خلق اثر را تشکیل میدهد. تقابلی که از حیث اندیشه سیاسی در محور تراژدی آنتیگونه برجسته میشود، و شبکهای از تقابلها، گرد آن شکل میگیرند، تقابل میان «خانواده» و ارزشهای آن، و «سامان سیاسی» و مناسبات شهروندی است. کریستیان مایر، ژان پیر ورنان، چارلزسگال، و حتی مایکل زلناک همگی بر اهمیت اساسی این تقابل، در کانون تراژدی آنتیگونه، صحه نهادهاند. تقابل خانواده/پولیس از منظر اندیشه سیاسی واجد کمال اهمیت است، چرا که از حیث خاستگاه تاریخی بسط و تحول مقوله پولیس در یونان باستان، چنین تقابلی نشانگر گسست از جهان «موکینایی» و گذار به عصر مناسبات شهروندی است. همین تقابل است که زمینه را برای برخورد «قوانین نانوشته الهی» و «قوانین مدون انسانی» آماده میکند. تقابلی که شالوده اساسی این مقاله را تشکیل میدهد.
پرونده مقاله
این مقاله میکوشد تا با بررسی فقراتی اساسی و مهم از رساله شهر خدا اثر سنت آگوستین، متأله برجسته مسیحی، پرتویی بر تضمنات سیاسی آن بیفکند. در اینجا با توجه به رأی پیتر بورنل، که در مقالهای با عنوان «جایگاه سیاست در شهر خدای آگوستین» به نگارش درآمده است، نشان خواهیم داد ک چکیده کامل
این مقاله میکوشد تا با بررسی فقراتی اساسی و مهم از رساله شهر خدا اثر سنت آگوستین، متأله برجسته مسیحی، پرتویی بر تضمنات سیاسی آن بیفکند. در اینجا با توجه به رأی پیتر بورنل، که در مقالهای با عنوان «جایگاه سیاست در شهر خدای آگوستین» به نگارش درآمده است، نشان خواهیم داد که در الهیات آگوستین، جایی برای بحث از «سیاست» به مثابه موضوعی مستقل وجود ندارد. سیاست در نظر وی، امری سلبی و ملازم با سرشت عدمی و اینجهانی وضعيت پساهبوط است و در بهترین حالت میتواند نمودی از حفظ امنیت و آرامش در این سرای فانی، به عنوان منزلگاهی برای زائران «شهر خدا» باشد. آگوستین انسان را موجودی بالطبع «اجتماعی» میداند، اما این اجتماعیبودن به زعم وی، در اثر «سیاسیشدن» وی که به ضرورت شرایط پساهبوط بر او رخ نموده است، مخدوش گشته است. بنابراین، آگوستین با اعراض کامل از سنت فلسفه سیاسی یونانی، و با نفی مناسبات مدنی، اینجایی و اکنونی، شهر خدای خود را در ساحتی غیرجسمانی ترسیم میکند.
پرونده مقاله
آنچه در فهم زایش اندیشۀ سیاسی یونانی و بسط و شکوفایی آن در سدۀ چهارم پیش از میلاد ضروری است، تأمل در مقولۀ «پولیس» و جایگاه آن در حیات انضمامی یونانیان باستان است. ما کوشش افلاطون و ارسطو را به عنوان نمونههای اصلی فلسفه سیاسی کلاسیک، در دل بحث از پولیس و مناسبات مرتبط چکیده کامل
آنچه در فهم زایش اندیشۀ سیاسی یونانی و بسط و شکوفایی آن در سدۀ چهارم پیش از میلاد ضروری است، تأمل در مقولۀ «پولیس» و جایگاه آن در حیات انضمامی یونانیان باستان است. ما کوشش افلاطون و ارسطو را به عنوان نمونههای اصلی فلسفه سیاسی کلاسیک، در دل بحث از پولیس و مناسبات مرتبط با آن مورد ملاحظه قرار خواهیم داد و درصدد برخواهیم آمد تا استدلالی به سود این مدعا اقامه کنیم که فلسفۀ سیاسی افلاطون و ارسطو هر چند اختلافاتی از حیث برخی مفردات در اندیشۀ سیاسی با یکدیگر دارند - اختلافاتی که به تمایزهای مهم میان متافیزیک افلاطونی و ارسطویی بازمیگردد - در تحلیل نهایی در ذیل اصل محوریِ پولیساندیشی قابل بررسی محسوب میشود. به عبارت دیگر تأمل در این وجه از اندیشه سیاسی یونانی که به نوعی نظر کردنِ در آن از منظری کلیتر است، پرتویی بر آن میافکند که گاه در شرح و تفصیلهای جزیی و خط به خط از دست میرود. شاید بتوان از این عبارت استفاده کرد که جمع رأی بین دو حکیم یونانی بیشتر از آنکه از حیث مابعدالطبیعی موضوعیت داشته باشد، از منظر مفردات اندیشۀ سیاسی یونانی قابل طرح است. ما در این مقاله با بسط این مطالعه به آثار فیلسوفان دوره موسوم به یونانیمآبی، تلاش خواهیم کرد تا نشان دهیم که پولیساندیشی به عنوان الگوی مسلط بر تأمل در باب «امر سیاسی» حتی با از میان رفتن زمینه و بستر عینی زایش اولیه آن در پولیسهای یونانی، به حیات خود در جهان ذهنی فیلسوفان یونانی ادامه داده و مبنای تأمل آنها در باب سیاست است.
پرونده مقاله
فلسفه مدرن به یک معنای بسیار مهم، خصم فلسفۀ قدمایی بود و برای پیروزی در این نبرد میبایست دایرۀ عمل خود را از حدود «شناخت» امر خوب و امر بد، به سطح وسیعتر «چگونگی رسیدن به» امر خوب و پرهیز از امر بد، بسط میداد. فلسفۀ مدرن و به تبع آن، فلسفۀ سیاسی مدرن لاجرم میبایست ز چکیده کامل
فلسفه مدرن به یک معنای بسیار مهم، خصم فلسفۀ قدمایی بود و برای پیروزی در این نبرد میبایست دایرۀ عمل خود را از حدود «شناخت» امر خوب و امر بد، به سطح وسیعتر «چگونگی رسیدن به» امر خوب و پرهیز از امر بد، بسط میداد. فلسفۀ مدرن و به تبع آن، فلسفۀ سیاسی مدرن لاجرم میبایست زمینه را برای یقینیّاتی جدید فراهم میآورد و این کوشش برای غلبه بر الهیات-سیاسیِ وحیانیِ پیش از او، به عنوان جدیترین چالش بر سر راه تجدّد، امری ضروری محسوب میشد. بدین ترتیب فلسفه سیاسی جدید، وظیفۀ طراحی و تدوین این الهیات جدید را که متضمن موضوعات جدیدی برای یقین انسانها بود، موضوعاتی که قرار بود جای موضوعات قدیمی را در ساحت عقل سلیم بگیرد، بر عهده گرفت. ما در این مقاله برآنیم تا تأملات سه تن از مهم ترین فیلسوفان سیاسی مدرن اولیه را از منظر کوشششان برای تدوین الهیات مورد بحث، از نظر بگذرانیم. به زعم ما هر یک از این سه، وجهی از این الهیات را بسط دادند که در نهایت به پشتوانهای اقناعی برای رژیمهای لیبرالدموکراتیک تبدیل شد. «ماکیاولی» بر ضعیفشدن انسان به واسطه تبعیت از اخلاق مسیحی و تن دردادن به اصل رستگاری نفس به عنوان وهمی که راه را بر رستگاری میهن بسته است، تأکید نمود. «هابز» بر بلایایی مثل جنگ و کشتار و ناامنی از یکسو و واماندن از رفاه و برآوردن امیال طبیعی بدن که رفته رفته قرار بود ذیل مفهوم خوشی، جای سعادت را در معنای قدمایی آن بگیرد، متمرکز شد. و در نهایت «اسپینوزا» در رساله الهیاتی- سیاسی که میتوان از آن با عنوان انجیل لیبرال-دموکراسی سخن گفت، بر ردّ مداخلۀ الهیات وحیانی در امر سیاست و تأکید بر حق طبیعی انسانی به مثابه یک ضرورت طبیعی تأکید نمود.
پرونده مقاله