یافتن راه حلی برای رفع تناقض میان آزادی و برابري، از مسائل اساسي، پيچيده و بغرنج فلسفة سیاسی معاصر است. متفکرين سنتهاي فکري مختلف، از ليبرال تا چندفرهنگگرا، تلاش نمودهاند به نحوي این معضل را حل نمایند. يکي از برجستهترين راه حلهاي مدرن براي مسئله آزادی و برابري، نظ چکیده کامل
یافتن راه حلی برای رفع تناقض میان آزادی و برابري، از مسائل اساسي، پيچيده و بغرنج فلسفة سیاسی معاصر است. متفکرين سنتهاي فکري مختلف، از ليبرال تا چندفرهنگگرا، تلاش نمودهاند به نحوي این معضل را حل نمایند. يکي از برجستهترين راه حلهاي مدرن براي مسئله آزادی و برابري، نظرية عدالت سياسي جان رالز است. رالز تلاش ميکند درون چارچوب فکري ليبرال اين مسئله را حل نمايد. مقاله حاضر ضمن بررسي راه حل رالز براي مسئله آزادی و برابري بر آن است كه از منظر انتقادي نقاط قوت و كاستيهاي آن را نشان ميدهد. چارچوب نظري مقاله حاضر، الگوي تحليلي اصل موضوعي و روش تحقيق نیز تحليل محتواي کیفی است. بر همين اساس با تحليل محتواي نوشتارهاي اصلي رالز ابتدا تلاش ميشود مباني و اصول نظريه رالز آشکار گردد، سپس سازگاري و ناسازگاري اين اصول و مباني با نتايج آن سنجيده ميشود و در نهايت بسندگي يا نابسندگي اين نظريه براي حل مسئله آزادی و برابري بررسي ميگردد.
پرونده مقاله
«حاکمیت» اگرچه با تغییر و تحولات رخ داده در روابط بینالملل، حقوق بینالملل و اشکال ارتباطات، متحول شده، ولی این تحولات عملی بدون عقبة نظری صورت نگرفته است. اصل «حاکمیت» پس از معاهدة وستفالیا (1648) همراه با تأسیس سیستم دولتـ ملتها به وجود آمد؛ ولی این ادعای هنجاری و چکیده کامل
«حاکمیت» اگرچه با تغییر و تحولات رخ داده در روابط بینالملل، حقوق بینالملل و اشکال ارتباطات، متحول شده، ولی این تحولات عملی بدون عقبة نظری صورت نگرفته است. اصل «حاکمیت» پس از معاهدة وستفالیا (1648) همراه با تأسیس سیستم دولتـ ملتها به وجود آمد؛ ولی این ادعای هنجاری و اصل حقوقی هرگز مطلق نبوده است. در عرصة نظریهپردازی تحول این اصل از سدههای 18و19 تا به امروز در نتیجة چالشهای نظری آن و در بستر تقابل رویکردها بوده که متحول شده و به تدریج از مطلق بودن آن کاسته شده است.
در این مقاله، این تحولات که در اصل حاکمیت ایجاد شده، در بستر چهار تقابل نظری کلان سیاسی بینالمللی بررسی شده است: تقابل اول که ریشه در دورة روشنگری اروپا و سدههای 18 و 19 دارد بین «اجتماعگرایی» و «جهانـ میهنگرایی» است. تقابل دوم، «بین رئالیسم» و «ایدهآلیسم» است که از شکلگیری رسمی رشتة روابط بینالملل تا دهة 1970 ادامه دارد. تقابل سوم بین «نورئالیسم» و «لیبرالیسم» (از دهة1970 تا 1990) و بالأخره تقابل آخر بین رئالیسم و نورئالیسم با مجموعه نظریههای انتقادی پس از جنگ سرد است. ویژگی عمدة این چهار تقابل که از عصر روشنگری اروپا در عرصة نظریهپردازی حاکمیت و دولت آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد، این است که در هر یک از این تقابلهای نظریهپردازی، در واقع تقابل بین ایدة حاکمیتِ محدود به سطح«دولت» و حاکمیتِ «فراتر از سطح دولت» است.
پرونده مقاله
برخلاف پیشبینیها و علی رغم پیشرفت روزافزون فناوریهای ارتباطی، جوامع بشری امروز نه تنها به سمت یکدست شدن کامل پیش نمیروند، بلکه هویتها، سبکهای مختلف زندگی و همچنین اقلیتهای قومی و مذهبی که تا چند دهۀ گذشته بیمناکِ از دست دادن هویت خود بودند با استفاده از امکانات دنیای چکیده کامل
برخلاف پیشبینیها و علی رغم پیشرفت روزافزون فناوریهای ارتباطی، جوامع بشری امروز نه تنها به سمت یکدست شدن کامل پیش نمیروند، بلکه هویتها، سبکهای مختلف زندگی و همچنین اقلیتهای قومی و مذهبی که تا چند دهۀ گذشته بیمناکِ از دست دادن هویت خود بودند با استفاده از امکانات دنیای امروز، دوباره سر برافراشته و میکوشند وجوه تمایز خود با دیگران را مطرح کنند و به این ترتیب، حق حفظ سنتها و عمل مطابق با آن را برای خود محفوظ نگاه دارند. در این عرصه چگونگی تعامل و کنش متقابل و عادلانۀ هویتها، فرهنگها و اقلیتها و اکثریتها با هم مسئلهای اسـت که نظریه های مختلفی در مورد آن ارائه شده است که اغلب برآمده از متن فرهنگ لیبرال بوده و ابعاد هنجاری آنها متوجه این جامعه و فرهنگ است. مقالۀ پیش رو، در پی فهم این نکته است که کدام یک از این نظریهها، امکانات نظری بیشتری برای کاربردی شدن در جوامع چند فرهنگی دارند؟ در بررسی تطبیقی و انتقادی، مهمترین رویکردها و نظریههای تنوع فرهنگی از جمله رویکردهای لیبرال، پسالیبرال، نسبیگرایانه و باهمادگرایانه به نظر میرسد که رویکرد باهمادگرایانه در جوامعی که تنوع فرهنگی دارند، میتواند امکانات نظری بیشتری برای کاربردی شدن داشته باشد. پژوهش پیش رو برای پاسخ به پرسش خود از روش توصیفی و تحلیلی و ابزار کتابخانهاي بهره میبرد.
پرونده مقاله
نافرمانی مدنی در مقام شیوة مبارزه، تاریخی طولانی دارد. مبارزۀ سیاسی مهاتما گاندی، مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا در سده بیستم، نمونههای بارزی از نافرمانی مدنی محسوب میشوند. البته این مفهوم در حد یک تاکتیک و شیوة مبارزة سیاسی باقی نماند، بلکه در نیمۀ دوم قرن بیستم مورد چکیده کامل
نافرمانی مدنی در مقام شیوة مبارزه، تاریخی طولانی دارد. مبارزۀ سیاسی مهاتما گاندی، مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا در سده بیستم، نمونههای بارزی از نافرمانی مدنی محسوب میشوند. البته این مفهوم در حد یک تاکتیک و شیوة مبارزة سیاسی باقی نماند، بلکه در نیمۀ دوم قرن بیستم مورد تأمل نظری و فلسفی برخی از اندیشمندان همچون هانا آرنت، یورگن هابرماس، رونالد دورکین، جان رالز و بسیاری دیگر قرار گرفت و عملاً به حیطة فلسفۀ سیاسی مدرن وارد شد. در این مقاله تلاش میشود به درک این مطلب بپردازیم که چرا و چگونه تاکتیک نافرمانی مدنی مورد تأمل نظری فیلسوفان واقع شد و به بحثی جدی در حوزۀ فلسفه سیاسی بدل گردید؟ دیدگاه مطرح در مقاله حاضر این است که با دریافتی آرنتی از مفهوم نافرمانی مدنی و با استناد به صورت بندی سنت فکری جامعه گرایی از بحران ها و تنش های آموزۀ لیبرالیسم (که آموزهای غالب در فلسفۀ سیاسی مدرن به شمار میرود)، میتوان زمینۀ اهمیت یابی مفهوم نافرمانی مدنی در اندیشۀ سیاسی مدرن را نشان داد. بحران سنت لیبرال در حوزۀ نظر و قابلیتهای موجود در اندیشة نافرمانی مدنی در تاکتیک و نقد فکری، پیوند این مفهوم با حوزۀ اندیشه سیاسی مدرن را به وجود آورد.
پرونده مقاله
نسبت یابی میان لیبرالیسم و پلورالیسم از زمره مسائلی است که موافقان و مخالفان آموزۀ لیبرالیسم درباره آن به بحث و گفت وگوهای فراوان پرداختهاند. عدهای، لیبرالیسم را تنها آموزهای میدانند که در قالب آن، پلورالیسم قابلیت تحقق و عملیاتی شدن دارد و برخی آن را به دلیل ادعای چکیده کامل
نسبت یابی میان لیبرالیسم و پلورالیسم از زمره مسائلی است که موافقان و مخالفان آموزۀ لیبرالیسم درباره آن به بحث و گفت وگوهای فراوان پرداختهاند. عدهای، لیبرالیسم را تنها آموزهای میدانند که در قالب آن، پلورالیسم قابلیت تحقق و عملیاتی شدن دارد و برخی آن را به دلیل ادعای جهانشمولیاش واجد همسازی با پلورالیسم نمیدانند. این مسئله، «آیزایا برلین» از متفکران برجسته قرن بیستم را بر آن داشت تا به بررسی امکان طرح لیبرالیسم آگونیستی بر مبنای پلورالیسم ارزشی بپردازد و راه کارهایی برای خروج لیبرالیسم از وضعیتی که در آن به عدم همسازی با پلورالیسم متهم شده است، ارائه دهد. در این مقاله قصد بر آن است تا با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با جمعآوری دادهها بر اساس منابع کتابخانهای، همچنین با طرح این سؤال که راه کار آیزایا برلین برای همساز کردن لیبرالیسم با پلورالیسم چه بوده است؟ به بررسی این فرضیه بپردازد که آیزایا برلین با طرح پلورالیسم ارزشی در قالب لیبرالیسم در تلاش بود که لیبرالیسم را با پلورالیسم همساز نماید. در این میان ایده برلین از منظری انتقادی نیز نقد و بررسی خواهد شد. در مجموع و با مقایسه براهین برلین از یکسو و مخالفان همسازی لیبرالیسم و پلورالیسم از سوی دیگر، آنچه حاصل شد این است که لیبرالیسم نه در همسازی کامل و نه در ناهمسازی کامل با پلورالیسم قرار دارد، بلکه لیبرالیسم تا حدی میتواند به پذیرش پلورالیسم اقدام نماید که ارزشهای مورد تأییدش برای بقای خود دچار مشکل نشود.
پرونده مقاله
جان رالز در کتاب «لیبرالیسم سیاسی»، برداشتی سیاسی از عدالت ارائه میکند و معتقد است که این برداشت با مختصاتی که برایش تعریف میکند، پایایی لازم برای نظریه عدالت به مثابه انصاف را فراهم میکند. برداشت سیاسی رالز از عدالت که گاهی از آن به عنوان «عدالت سیاسی» یاد میکند، ش چکیده کامل
جان رالز در کتاب «لیبرالیسم سیاسی»، برداشتی سیاسی از عدالت ارائه میکند و معتقد است که این برداشت با مختصاتی که برایش تعریف میکند، پایایی لازم برای نظریه عدالت به مثابه انصاف را فراهم میکند. برداشت سیاسی رالز از عدالت که گاهی از آن به عنوان «عدالت سیاسی» یاد میکند، شرایط موجود در وضعیت آغازینِ کتاب «نظریه ای درباره عدالت» را دگرگون میکند، تا پایایی عدالت به مثابه انصاف را تضمین کند، ولي اين امر خود مولد برخي تناقضهاست. اين مقاله با تحلیلی از عدالت سياسي رالز، سعي دارد نسبت آن را با وضعيت آغازين بررسي کند. نتيجه بررسي نشان مي دهد که عدالت سیاسی رالز از مبانی ای برخوردار است که وضعیت آغازین را با تناقضاتی مواجه می کند، به طوري كه حتي حذف وضعیت آغازین در لیبرالیسم سیاسی، مشکل خاصی را ایجاد نمی کند.
پرونده مقاله
تفسیری از لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت به¬مثابه گفتمان زیستسیاسی، هدف این مقاله است. هدف گفتمان، تولید سوژة مورد نظر است که در معیارها و الگوهای روزمره مشاهده و قابل کنترل باشد. مسئلة اصلی متن حاضر، آشکارسازی چگونگی پیوند گفتمانهای موجود و پیوند آن با زیستسیاست و چکیده کامل
تفسیری از لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت به¬مثابه گفتمان زیستسیاسی، هدف این مقاله است. هدف گفتمان، تولید سوژة مورد نظر است که در معیارها و الگوهای روزمره مشاهده و قابل کنترل باشد. مسئلة اصلی متن حاضر، آشکارسازی چگونگی پیوند گفتمانهای موجود و پیوند آن با زیستسیاست و سیاست بدن است. چگونگی تلاقی این گفتمانها با سیاست بدن آنچنان گسترش یافته است که شامل بخش زیادی از نظریهها و متون مختلف در قرن بیستم می¬شود. کاوش در این اندیشهها نشان میدهد که گرایشها و اقدامات یکسانساز بدن و جمعیت، دغدغة اصلی بسیاری از گفتمانهای یک سدة اخیر است. الگوهای بدن اقتصادی یا بدن تولیدگر ثروت، بدن غیر یا دیگری و امنیت از دل این گفتمانها برآمده¬ است. تقریباً همة پژوهشهای مشابه که در این زمینه به نگارش درآمدهاند، متأثر از اندیشة میشل فوکو است و در متن حاضر نیز از همین روند و از روش تبارشناسی تبعیت کردهایم. از این¬رو فرضیة پژوهش این است که اشکال نظامهای توتالیتاریسم، لیبرالیسم/ نئولیبرالیسم و امنیت، شکل تکامل¬یافتة زیستسیاستاند و ابتدا در فرم زیستسیاست به عرصه پا نهادهاند. در مجموع میتوان گفت که نظامهای بررسی¬شده به¬مثابه گفتمان و در اشکال زیستسیاسی تبلور یافتهاند تا به سوژة مورد نظر در سطحی جهانی و محلی دست یابند.
پرونده مقاله